مجله ای برای همه

علوم طبیعی و فرهنگی

مجله ای برای همه

علوم طبیعی و فرهنگی

یونس

داستان حضرت یونس(ع)

قرن ها پیش در سرزمین نینوا ، منطقه ای از عراق کودکی به دنیا آمد.این کودک

 یونس نام داشت، یونس فرزند متی. یونس پس ازمدتی به پیامبری برگزیده شد.

 زمانی که یونس به پیامبری رسید به مانند سایر انبیاء تلاش کرد تا قوم خود را از

 بت پرستی باز دارد و  به سوی خداوند واحد  هدایت  کند؛ اما  قوم  گمراه  یونس

 از دستورات او سرپیچی می کردند و حرف او را قبول نمی کردند .

  سالها گذشت یونس ( ع ) همچون پدری دلسوز  و مهربان به هدایت قوم خویش

 مشغول بود تا آنجا که، دیگر  از  آنها مایوس شد  و به حدی از  رفتار آنان ناراحت

 و خشمگین شد که آنها را نفرین کرد.

 به یونس وحی شد که ای یونس: در زمانی معین بر این قوم  گمراه  عذاب الهی

 نازل خواهد شد.مدتی گذشت، نشانه هایی ازعذاب الهی آشکار شد،یونس(ع)

 در حالیکه خشمگین بود با حالت  قهر از شهر بیرون رفت و  قوم خود را  رها  کرد

 و به سمت دریا رفت. در آن جا یک کشتی پر از جمعیت و بار آماده ی حرکت بود،

 یونس از آنها خواهش کرد که او را همراه خود ببرند، مسافران قبول کردند، یونس

 سوار بر کشتی شد . در مسیرحرکت،ماهی بزرگی به کشتی حمله کرد،ماهی

 دهان خود را باز  می کرد و  از آنها  غذا می خواست .

 مسافران  گفتند به نظر می رسد درمیان ما یک نفر گناهکار  وجود دارد که نباید

 همراه ما  باشد  و  برای پیدا کردن  او  چاره ای  نداریم  جزء  قرعه کشی  کردن.

 سه بار قرعه کشیدند و هر سه بار قرعه به نام  یونس افتاد . پس به ناچار یونس

 را به دریا انداختند . ماهی یونس را بلعید؛ اما خداوند خواست که او سالم بماند

 همان طور که خواست ابراهیم ( ع ) در آتش سالم بماند. خداوند به ماهی وحی

 کرد که به پیامبرش آسیب و  آزاری نرساند. خداوند می خواست یونس مدتی در

 این زندان عجیب بماند تا متوجه اشتباه خود بشود.اشتباه یونس آن بود که،نباید

 قوم خود  را رها می کرد  و تا فرا رسیدن لحظه ی عذاب الهی باید  آنها را هدایت

 می کرد.

 یونس پس از مدت کوتاهی که در شکم  ماهی  اسیر بود متوجه گناه  خود شد.

 رو به درگاه خداوند کرد و گفت:"ای خداوند بزرگ، ای خداوند بی همتا من از کاری

 که کردم پشیمانم ، من را ببخش و توبه ی من را بپذیر."

 خداوند توبه ی او را پذیرفت تنها به این دلیل که یونس ( ع ) از مومنان بود. به امر

 خداوند  ماهی  به کنار ساحل  رفت  و  یونس  را  به خشکی انداخت  درحالیکه

 یونس( ع ) ضعیف و ناتوان شده  بود. باز هم لطف خداوندی  شامل حال  یونس

 شد، خداوند  بوته ی کدویی را برای  او  در ساحل  رویانید،  بوته ی کدو  برگهای

 پهن و  پر آبی دارد، از آن برگها  برای خود سایبانی تهیه کرد  و اندام خود را برای

 در امان ماندن از سوزش آفتاب و حشرات با آنها پوشانید .

 پس از مدتی یونس ( ع ) رهسپار سرزمین خود  شد و  به سراغ  قومش  رفت.

  او می خواست ببیند  که  عذاب الهی چه بر سر آنها  آورده است.  هنگامی که

 به شهر رسید بسیار تعجب کرد، چون دیگر از آن  مردمان بت پرست خبری نبود

 و همه ی آنها  خداپرست شده  بودند . علت را  پرسید  و  فهمید آن  زمان که با

 حالت خشم و قهر قوم خود را  رها کرده بود،مردم با دیدن نشانه هایی از عذاب

 الهی توبه کرده و به خدا ایمان آورده اند. پس از آن نیز یونس(ع)به هدایت بیشتر

  قوم خودپرداخت و آن قوم به طور کامل هدایت شدند.  

   

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نظرات 6 + ارسال نظر
[ بدون نام ] دوشنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 06:43 ب.ظ

یبللفااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

محسن شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 08:45 ب.ظ

در ویرایش وبلاگ دقت کن

[ بدون نام ] شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 08:46 ب.ظ

بلفابلا شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 08:49 ب.ظ

بتلاتبلابلا

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 08:06 ب.ظ

فردا ۶۳۰

محمد جمعه 4 دی‌ماه سال 1388 ساعت 08:03 ب.ظ http://beshkaaf.parsiblog.com

سلام و ممنون. از نظراتت استفاده کردم. در این مکان
http://beshkaaf.parsiblog.com/MLink/?4085132

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد